زیبه اندیشان به زیبایی رسند

 فاطمه محسن زاده

با یاد روحانی شهید محمودرضا ساعتیان فرمانده گردان تیپ الغدیر یزد
نمی دانم زمانی که سهراب سپهری ، به دورازآن یأس و سرخوردگی اغلب شاعران و نویسندگان آن زمان ، در تابستان 1343ش ودرقریه ی چنار کاشان ، صدای پای آب را نثار شب های خاموش مادرش کرد و از« جنگ یک روزنه با خواهش نور
 جنگ یک پلّه با پای بلند خورشید
جنگ تنهایی با یک آواز
جنگ زیبای گلابی ها باخالی یک زنبیل
 جنگ خونین انار ودندان...» ،
 « حمله ی کاشی مسجد به دیوار سجود
 حمله ی باد به معراج صابون
حمله ی لشکر پروانه به برنامه ی دفع آفات
 حمله ی سنجاقک به صف "کارگرلوله کشی" » ؛
«فتح یک قرن به دست یک شعر
 فتح یک باغ به دست یک سار
 فتح یک کوچه به دست دو سلام
 فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی » ؛
 « قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر
 قتل یک قصّه سرکوچه ی خواب ،
 قتل یک بید ه دست "دولت"...» گفت ، در چه شرایطی بود ! دارم به این فکر می کنم که اگر در شرایط " تو " بودم ، واژه هایم چه رنگی می شدند؟ طعمشان چه جوری بود؟ معطر بودند یا متعفّن ؟ خوش آهنگ یا ناخوشایند ؟ پوستشان زبر و خشن بود یا لطیف وصیقلی ؟...؟؟؟

واژه هایت ازآن دست هستند که " آدم " را دگرگون کنند، اگر بخواهیم ! ازآن دست حرف هایی که به قول شیخ ابوسعید ابوالخیرآدمی را صید می کند. *

در نامه ای خطاب به خانواده ات می نویسی : « حتماً می خواهید بدانید که حالم چطور است و کجاهستم. در این صبح زودی که هنوزخورشید عالم تاب سربرنیاورده است ؛ صدای لک لک های جزیره در هم پیچیده است و گوش انسان را نوازش می دهد. هوای ملایمی که ازروی نیزارها بلند می شود؛ روح راطراوت دیگر می بخشد. روبروی من هورالهویزه است؛ تمام سطح آب را نیزارها پوشانده اند . گاهگاهی هم خمپاره ای به زمین می خورد و از صدای آن مرغابی ها از میان نیزارها به آسمان پرواز می کنند و تمام آسمان راسفید می کنند. به به! چه جای خوبی و چه منظره ی زیبایی ! واقعا ًکه جای شما خالی . روح هر انسان کسل وخسته ای با دیدن این منظره زیبای صبحگاهی زنده می شود. اکنون که صبح روزسه شنبه 19/12/64 است ؛ فعلاً دو روز است که درجزیره ی مجنون هستم . » 1


روحانی شهید محمودرضا ساعتیان فرمانده گردان تیپ الغدیر یزد بود . او درجزیره ی مجنون به سبب اصابت ترکش به دست ها و پهلو به شدّت مجروح شد ودرتک عراق درمنطقه ی عملیّاتی پاسگاه زید به شهادت رسید . پیکرش را درگلزارشهدای یزد به خاک سپردند .
وی در وصیّت نامه اش می نویسد :« دنیا چون سایه انسان است که هرکس دنبال آن بدود به آن نمی رسد تا به ظلمات می رسد ، ولی مردان خدا که به سوی نور می روند دنیا چون سایه ای آنها راتعقیب می کند، ولی آنها ازآن گریزانند. من دوست نمی دارم که برادران وخواهرانم بعد از گذراندن دوران تحصیلی چنان سرگرم زندگی دنیوی شوند که هدف از خلقت انسان را فراموش کنند، مانندچارپایان که روزی داخل این دنیا می شوند و روزی از دنیا هجرت می کنند، بدون این که بفهمند هدف ازآفرینش آنها چه بوده...» 2

حکایت کن از آن بمب هایی که من خواب بودم ، وافتاد .
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم ، و ترشد.
بگوچند مرغابی از روی دریا پریدند .
درآن گیروداری که چرخ زره پوش از روی رؤیای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آوازخود را به پای چه احساس آسایشی بست .
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد .
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد . **

پی نوشت:
* و شیخ ما گفت که این سخن ما را صید کرد . » اسرارالتّوحید

1و 2 . نقل قول مستقیم از دست نوشته های شهید ، بدون هر گونه ویرایشی .

** شعر به باغ همسفران سهراب سپهری


یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا